باغ مترسكها
باغي بود بسيار وسيع و زيبا ، همچنين پر محصول ، اما باغبان نداشت.
روزي از يكي از خوشه هاي گندم باغباني بدنيا آمد خنك و گوارا مثل آب دانا و توانا چون گندم .
باغبان با تلاش بسيار محصول باغ را بيش و به كرد اما نتيجه غائي كارش, ازدياد نثل كلاغان غارتگر سيري ناپذير بود . باغبان در انديشه حفاظت از باغ ، مترسكي ساخت ترسناك, اما از درون تهي و در ميان درختان و گل گندم نصب كرد .
آن تك مترسك براي فراري دادن كلاغهاي مزاحم شروع به تزايد خود نمود ، شاخه هاي درختان را بريد و از امكانات باغ سود جست تا مترسكهاي بيشتري بسازد براي حفاظت بهتر و بيشتر از باغ.
اما روزي رسيد كه در آن باغ به جاي درخت و بوته و سبزه و چمن ، تنها و تنها مترسك و مترسكها روئيده بودند ، سر از خاك بدر آورده و در انديشه ريشه دواندن .
و چنين شد كه باغ و باغبان مردند و مترسكها روئيدند تا به بدانجا نام « باغ مترسكها » را دادند .